زنجان
زنجانی بودن به نوعی غریب زیستن و انزوای مدام است. چه در خود زنجان باشی چه بیرون از آن.
این جملات میتوانند بسیار کلیگویانه و رومانتیک تلقی شوند. اما واقعیتی است که هست و با تمام عینیت و تصلب خود پیش روی ما ایستاده است. همه ما به نوعی زنجان گریز و زنجان ستیز هستیم.منظورم ما زنجانیهاست. زنجان شاید جزء معدود شهرهایی است که آثارموقوفه در آن بسیار اندک است. بزرگانش رغبت بازگشت به آنجا را ندارند و اگر باز میگردند از سر ناچاری و درماندگی است. آنها برای فعالیت و زندگی تاثیرگذار به آنجا باز نمیگردند بلکه برای خزیدن به جایی دنج به آنجا پناه میآورند (استثناها همیشه وجود دارند مانند پروفسور ثبوتی و مرحوم آیت الله شیخ محمد تقی خاتمی)
چندی پیش با یکی از اساتید عرفان و فلسفه (از شاگردان سید جلال الدین آشتیانی) چند ساعتی هم صحبت شدیم. از اعیان زادگان زنجان بود. میگفت سالهاست که به زنجان نرفتهام. حتی برادرم اتاق (یا منزل) ویژهای برایم تدارک دیده است که اگر به آنجا رفتم راحت باشم، اما من نرفتهام.
علما و دانشمندان طراز اول بسیاری را میشناسیم که زنجانی هستند و در غربت از دنیا رفتهاند و چنانکه لایق نام و نشانشان بوده است قدر ندیدها ند. طه حسین نویسنده و متفکری نیست که بتوان به سادگی از نامش عبور کرد. وقتی شیخ عبدالکریم زنجانی در دانشگاه الازهر سخنرانی میکند، وی پس از بوسیدن دستان شیخ میگوید: این اولین و آخرین دستی است که بوسیدم.
میدانیم که شیخ عبدالکریم در غربت و انزوا در عراق بر دنیای فانی چشم میبندد با حس نوستالژی بسیار قوی نسبت به وطن: ایندی بؤیوک ایستهکلریمدن بیریسی بودور کی بارد آغاجینین یارما آشیندان بیر ده ایچه بیلردیم.
*
به راستی زنجان کجاست؟ شاخصههای آن چیست؟ چه تمایزاتی با دیگر شهرها دارد و هویت و مشخصه آن چیست؟
اکنون که به این سؤالات فکر میکنم، میبینم یک زنجانی محکوم به غربت و فناست. چون شهر او هیچ مشخصه و هویت خاص تعریف شدهای ندارد که مردم و نخبگانش بر سر آن موضوع اشتراک نظر داشته باشند. زنجان یکی از حومههای تهران و قم و نجف است که برای آنها نخبه و نان تولید میکند. همان حرفی که مهندس بازرگان در مورد روستاها زده بود. شاید اگر بحث انجمنهای ایالتی و ولایتی مشروطه به ثمر نشسته بود ما اکنون شاهد زنجان دیگر و زنجانیهای دیگری بودیم.
- 15/06/24